جدول جو
جدول جو

معنی غنچه لب - جستجوی لغت در جدول جو

غنچه لب
(غُ چَ /چِ لَ)
آنکه دهان وی تنگ و لبانش فراهم آمده بسان غنچه باشد. لقب محبوب و معشوق:
ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی
و ای ماه روزوش ز شبستان کیستی ؟
خاقانی.
عنوان بود نمک چش مکتوب سربمهر
زآن غنچه لب وظیفۀ من یک سخن بس است.
صائب (از بهار عجم).
مینای غنچه پر ز شراب تبسم است
امشب کدام غنچه لب از گلستان گذشت.
شوکت (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
غنچه لب
آنکه دهانش تنگ و لبانش بسان غنچه فراهم آمده، معشوق محبوب
تصویری از غنچه لب
تصویر غنچه لب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنچه ای
تصویر غنچه ای
کوچک و زیبا مثلاً لب های غنچه ای
فرهنگ فارسی عمید
کسی که در سرما به سبب نداشتن پوشاک دست و پای خود را جمع کند و بخوابد، غنچه خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنچه دل
تصویر غنچه دل
تنگدل، دلتنگ، ملول
فرهنگ فارسی عمید
(غُ چَ / چِ یِ)
حباب. (فرهنگ رشیدی). کنایه از حباب. (انجمن آرا). حباب آب. (آنندراج). کنایه از حباب است و آن شیشه مانندهایی باشد که دروقت باریدن باران در روی آب بهم زنند. (برهان قاطع). غنجۀ آب. حبابه. سوارک. کوپله. غوزه. غوزۀ آب
لغت نامه دهخدا
(غُ چَ / چِ دِ)
تنگدل و منقبض. غنچه خاطر. (بهار عجم) (آنندراج). رجوع به غنچه خاطر شود
لغت نامه دهخدا
(غُ جَ / جِ یِ)
حباب آب. (غیاث اللغات). غنچۀ آب. رجوع به همین ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آنچه لی
تصویر آنچه لی
ترکی ک بناور جایی است درگرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غنچه دل
تصویر غنچه دل
تنگدل حزین ملول غنچه دل
فرهنگ لغت هوشیار
((~. خُ))
کسی که به سبب سرما و نبودن روانداز دست و پای خود را جمع کرده بخوابد
فرهنگ فارسی معین